سلام خوبي؟؟من كه اصلا خوب نيستم هميشه دوس داشتم زودتر برم دانشگاه و از شر مدرسه با اون مدير و ناظم و معلماي عتيقش خلاص شم اما خاك بر سرش كنم دانشگاه از مدرسه هم بدتره(البته اون قسمتش كه استاد مياد سره كلاس بده) آخه مي دونين چيه بعضي وقتا خيليييي كم بعضي وقتااااا استاد نمياد سره كلاس .....
اومدم زود آپيدن كنم و برم ، اين آپم داستان سيندرلا در قرن 21 هستش كه اميدوارم خوشتون بياد
سيندرلا در قرن 21
يکي بود ، دو تا نبود ، زير گنبد کبود که شايدم کبود نبود و آبي بود ، يه دختر خوشگل ,بدون پدر مادر
زندگي مي كرد. اسم اين دختر خوشگله سيندرلا بود که بلا نسبت دختراي امروزي، روم به ديوار روم به
ديوار ، گلاب به روتون خيلي خوشگل بود . سيندرلا با نامادريش که اسمش صغری خانم بود و 2 تا
خواهر ناتنياش که اسمشون زري و پري بود زندگي مي كرد . بيچاره سيندرلا از صبح که از خواب پا مي
شد بايد کار مي کرد تا آخر شب . آخه صغرا خانم خيلي ظالم بود . همش مي گفت سيندرلا پارکت ها رو
طي کشيدي؟ سيندرلا لوور دراپه ها رو گرد گيري کردي؟ سيندرلا ميلک شيک توت فرنگيه منو آماده
كردي ؟ سيندرلا هم بلند مي گفت بعله مامي صغي(همون صغرا خانوم) و آروم تو دلش مي گفت :« اي
كارد بخوره تو شكمت كه 2متر تو آفسايده . خلاصه يه روز پسر پادشاه كه خاك بر سرش شده بود و
خوشي زير دلش زده بود تصميم گرفت كه ازدواج كنه .
شاهزاده:« مامان.............
مادر شاهزاده :« بله پسر دلبندم.
شاهزاده:« من زن مي خوام.
مامانش:« تو غلط مي كني پسره ي گوش دراز نونت كمه، آبت كمه، زن گرفتنت چيه؟؟؟؟؟؟
شاهزاده :« مامان تو رو خدا ديگه دارم پير پسر مي شم دارم مثل غنچه ي گل پرپر مي شم .
مامانش در حالي كه اشكش سرازير شده بود گفت:« باشه قند و عسلم ، شير و شكرم ، پسر گلم
مامانش:«حالا كي مي خواي ازدواج كني؟؟؟؟؟؟؟؟
شاهزاده:« هنوز نمي دونم اما اين رو مي دونم كه از بي زني دارم مي ميرم .
مامانش :« من از فردا سراغ مي گيرم تا يه دختر نجيب و آفتاب مهتاب نديده و خوشگل مثل خودم برات
پيدا كنم . خلاصه شاهزاده ديگه خواب و خوراك نداشت همش منتظر بود تا مامانش يه دختر با كمالات و
تحصيل كرده و امروزي براش گير بياره
مامانش:« من تموم دختراي شهر رو به خونمون دعوت كردم از هر كدوم كه خوشت اومد بگو .
روز مهموني فرا رسيد . زري و پري هزار ماشالله هزار الله اكبر بزنم به تخته شده بودن دو تا بچه انتر اما
دعوت شده بودن سيندرلا مه شده بود يه تيكه ماه اصلا مه كيلويي چنده شده بود ونوس شايد هم ...
اصلا به من چه مگه من فضولم كه چي شده بود صغرا خانوم حسود چشم در اومده سيندرلا رو با خودش
نبرد و سيندرلا نسشته بود كنار شومينه و داشت قهوه ي تلخ كوفت مي كرد . سيندرلا با يه دماغ
سلطنتي و چشمان گريون اشك مي ريخت و گريه مي كرد كه يهو يه فرشته با دو تا بال لنگه به لنگه رو
ديد ، سيندرلا گفت :« سلام ... فرشته :« گيريم كه سلام حالا آبغوره مي گيري واسه من؟
سيندرلا :« نه واسه خودم مي گيرم .
فرشته:« پاشو ببينم من اومدم كه آرزوهات رو برآورده كنم زود باش آرزو كن .
سيندرلا:« آرزو دارم به مهموني شاهزاده برم.
فرشته:« خوب برو كي جلو راهت رو گرفته.
سيندرلا:« خوب ...مي رم... خداحافظ.
فرشته:« برو راه باز و جاده دراز دختره ي پررو ...خداحافظ.
سيندرلا پاشد زنگ زد به تاكسي مي خواست راه بيفته كه آژانس گفت ماشين نداريم .
سيندرلا زنگ زد پيك موتوري گفت ببخشيد موتور داريد؟ اون هم گفت نه نداريم .
سيندرلا رو كرد يه فرشته و گفت:« هي مي گي برو برو آخه چه جوري برم؟
فرشته گفت:« واستا ببينم چه مرگته. پاشد از تو انباري يه كدو حلوايي بود گفت بيا سوار اين شو و برو .
سيندرلا گفت:« اين بي كلاسه اگه سوار اين بشم آبروم مي ره .
فرشته گفت:« خوب چي كار كنم .!!!!!!!!!!!!
سيندرلا گفت:« يه آنانا س اونجاست به دردت مي خوره؟
فرشته گفت بله خلاصه فرشته چوبش رو تو هوا گردوند و كوبيد تو فرق سر آناناس بيچاره آناناس كه از
ترشس ضربه مغزي شده بود تبديل شد به يه پرشيا نقره اي .
فرشته گفت:« تو رانندگي بلدي... گواهي نامه داري...؟
سيندرلا گفت نه
فرشته:« اي بميري...
سيندرلا :« شهرك آزمايش شلوغ بود منم نرفتم امتحان بدم.
فرشته:« اي خاك بر اون سرت حالا چيكار كنيم ؟
بعد ادامه داد:« مجبورم برات يه راننده استخدام كنم و بعد با عصاش كوبيد به سره يه سوسك كه رو ديوار
بود سوسك تبديل شد به يه پسره بد قيافه مثل پسرايه امروزي . سيندرلا داشت با افسوس به پرشيا
نگاه مي كرد .
فرشته گفت:« خوب چرا نمي ري ؟
سيندرلا:« من با اين ته ديگ سوخته (منظورش راننده هست) كجا برم؟؟؟؟؟؟
فرشته :« چرا با همينا نمي ري؟
سيندرلا :« با اينا آبروم مي ره. خوب حداقل به اين گاگول بگو به موهاش يه ژلي بزنه.
خلاصه گاگول به موهاش ژل زد و با هر بدبختي كه بود حركت كردن .رسيدن ديدن وااااااااااااي چه خبره
شكيرا داره مي خونه و جنيفرلوپز داره قر ميده و زري و پري هم جوگير شده بودن و داشتن تكنو مي زدن.
يهو چشمه شاهزاده به سيندرلا افتاد و يه دل نه صد دل عاشقش شد .سيندرلا با هزار عشوه و ناز به
شاهزاده گفت:« شاهزاده ي ملوسم منو مي گيري؟
شاهزاده گفت:« اول بگو شماره پات چنده؟
سيندرلا گفت:« 37
شاهزاده در حالي كه چشمانش برق مي زد گفت: آره مي گيرمت .شاهزاده سيندرلا را در آغوش كشيد
و گفت من هميشه دوس داشتم شماره ي پاي همسرم 37 باشه .
شاهزاده گفت:« اي ملت هميشه آنلاين من و سيندرلا مي خوايم با هم ازدواج كنيم و به هيچ... ربطي
نداره . بعد همه يك صدا خوندند:« گل به سر عروس يالا...دوماد رو ببوس يالا...
سيندرلا هم در كمال وقاحت شاهزاده را بوسيد و قند تو دلش آب شد (بعد ديابت گرفت و سكته كردو
مرد) آنها به كوريه چشم زري و پري و صغري خانوم سالها ي سال باخوبي خوشي در كنار هم زندگي
كردند و شونصد تا بچه به دنيا آورند.
قصه ي ما به سر رسيد //// صغري به خونش نرسيد
راستی اگه گفتین این کیه ؟؟؟؟ افرین درست گفتین خودشه همنیه که گفتین
تا آپ بعدی.....فرت